Feature Requests

Please vote for an existing feature request or add your own.
راز گلسرخ
در میان یک پارک زیبا وسط شهری شلوغ ، گلی بود که هیچ‌گاه پژمرده نمی‌شد. گلسرخی که همیشه شاداب و تازه بود، اما نه تنها به خاطر زیبایی‌اش بلکه به دلیل عطرش شهرت داشت. اما این گل با بقیه گل‌ها فرق داشت، نه به خاطر رنگ یا شادابی، بلکه به دلیل بویی که از آن ساطع می‌شد. گلسرخ هیچ وقت بوی گل نمی‌داد؛ بلکه بویی شبیه به انگور تازه و شیرین از آن به مشام می‌رسید. مردم از سرتاسر دنیا برای دیدن این گل عجیب به پارک می‌آمدند، اما هیچ‌کس نتواسته بود دلیل این عطر خاص را کشف کند. گلسرخ، این گل مغرور، هیچ‌گاه اجازه نمی‌داد گل‌های اطرافش دیده شوند. همیشه در مرکز توجه بود و حتی به بقیه گل‌ها اجازه نمی‌داد تا سایه‌اش را بر دوش بکشند. اما یک روز، مسافری به پارک آمد تا این گل خاص را ببیند. او نیز از بوی انگور معماگونه‌اش شگفت‌زده شده بود و نمی‌توانست متوجه شود چرا این گل متفاوت است. با خود فکر کرد: "این گل چرا بوی گل نمیده؟ این بو از کجا می‌آید؟" مسافر به سمت گل نزدیک‌تر شد ، به گل نگاه نکرد زیبایی و شادابیش بی نظیر بود . و ناگهان نگاهش به درختی قدیمی و بزرگ افتاد که در گوشه‌ای از پارک، جایی که کمتر کسی به آنجا می‌رفت، ایستاده بود. درخت انگور، با شاخه‌های پیچیده و برگ‌های سبز، کاملاً در فاصله‌ای دور از گلسرخ قرار داشت. مسافر به درخت نزدیک شد ، به دور درخت چرخید و از او پرسید: "تو درباره‌ی گلسرخ چی می‌دونی؟ چرا بوی انگور میده؟" درخت با صدای آرام و نرمی جواب داد: "گلسرخ، زیباترین گل اینجاست. مسافر گفت : بله میدانم اما کنجکاوم بدونم چرا عطر متفاوتی دارد ؟ درخت با مهربانی جواب داد : یک راز میان ماست ، مسافر گفت : چه رازی ؟ درخت گفت : هر روز من به او از قطرات خوشه‌های انگورم می‌دهم. اما او نمی‌داند که ریشه‌اش به من متصل است. آبی که به ریشه‌اش می‌رسد، از من می‌آید. من برای دیدن او هر روز این کار را می‌کنم." مسافر متعجب شد و گفت: "پس تو تمام طول سال این گل را سیراب می‌کنی فقط برای اینکه او را ببینی در صورتی که او غرق در شهرت و زیبایی است ؟" درخت به آرامی با صدای محکم‌تری گفت: "بله، برای من گلسرخ نه تنها یک گل زیباست، بلکه موجودی است که نمی‌توانم دنیا را بدون او تصور کنم. من هر روز به او آب می‌دهم چون نمی‌خواهم که او پژمرده شود. این شادابی و زیبایی گلسرخ، برای من حکم زندگی را دارد. او زیباست و مردم بسیاری به دیدن او می آیند و در عین حال او خوشحال است چه چیزی بهتر از این ؟! ما از دو دنیای متفاوتیم. او یک گل لطیف است و من یک درخت قدیمی تنومند ، اما عشق هیچ‌گاه به تفاوت‌ها نگاه نمی‌کند. من هر کاری می‌کنم تا کسی که برایم ارزشمند است زنده بماند. من از این که او را می‌بینم و از دیدن شادابیش لذت می‌برم، بی‌نهایت خوشحال هستم. تو به شاخه های پر بار من نگاه کن ؟ من هم به عشق او پربارم.." مسافر با دقت به درخت نگاه کرد ، درخت تنومند ، پربار ، و سرسبز بود ، و تمام این شادابی در پس یک راز زیبا و عمیق بود عشق ...
0